داشتم می رفتم که با همه چیز خدا حافظی کنم
داشتم می رفتم تا این دنیا با تمام نیرنگ ها بدیها پستیها فرار کنم گمان نمی کردم چشمی در جستجو من باشد در راهی بودم که انتهایش خبر نداشتم و هر چه بیشتر پیش می رفتم بیشتر رنج می بردم از همه چیز دل بریده بودم در انتظار مردن لحظهها را سپی می کردم دیگر افتادن برگ درختان هم ناراحت نمی کرد دلم سنگ شده بود وجودم سرد سرد . تنها برای خاک زنده بودم من در نظر درختان گلها و زلایی چشمه ها مرده بودم من با زندگی لج کرده بودم زندگی هم به عکس العمل های من می خندید حاضر نبودم که ببینم در زندگی شکست خوردهام تمام حرفهاو اشکهایم پشت بغضم پنهان کرده بودم نمی خواستم که کسی برایم گریه کند من تصور می کردم راهی برای بازگشت وجود ندارد از سراسر وجودم بغض می جوشید که از بازگشتم خود داری می کردم
تا این که که سحر بوی گلها یکنار جاده نظرم جلب کرد از زمانی که پا دراین راه گذاشتم این اولین چیزی بود نظرم جلب کرد موسیقی زندگی می نواخت ومن با گلها می رقصیدم دیگر وازه زندگی برایم زیبا بود زمنده بودم و زندگی کنم ....................افسوس که یک برگ پاییزی همه چیز را دوباره لز من گرفت وباز این دنیا تنهای تنها شدم .دلم میخواست فریاد بکشم و انتقام بگیرم اما بر لبهای من ترانه سکوت جاری بود از پشت پرچین سکوت به زندگی نگاه می کردم دلم می خواست برگردم ولی نگاه مادر دردلم تازه می شد مجبور شدم دراین راه بی پایان جلوتر برو
http://1582158315751580160816061587160415751605.gegli.com
شنبه 6 اردیبهشت 1393 11:19:57 PM
واقعا حقیقته
42568 بازدید
28 بازدید امروز
5 بازدید دیروز
63 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian