داستان جهنم و بهشت

در قرون وسطي کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد، نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد ... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدره؟

کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!

مرد دانا گفت: بله جهنم.

کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه.

مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.

کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم.

مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم

پنجشنبه 25 بهمن 1391 - 11:03:55 PM

عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

نظر ها

ali reza

http://n_a1349.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 10 اسفند 1391 9:38:32 AM

با سلام مجدد

تو نوشتم چند تا اشتباه تایپی دیدم که خواستم بعد از پوزش بخوام خودتون اصلاح کنید : آخر خط دوم کلمه " این " جا افتاده

انرژی رو بد تایپ کردم

احسی نازکی ، باید نوشته میشد : احساسی نازک

بازم براتون شاد باش آرزومندم

ali reza

http://n_a1349.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 10 اسفند 1391 9:28:09 AM

سلام سر کار خانم . ممنون از زحمتی که میکشید و مطلب میزارید برا خوندن و نظر دادن . گاهی آدم تنها برا دل خودش مینویسه که اون میشه یاد داشت هایی یرای خودش و دیگران تا مدتها نمیخوننش . اما گاهی بعضی نوشتها برا نوشته میشن تا دیگران بخونن . تو اینجور نوشته ها به نظر من خوبه بشه سعی کرد به دیگران انرزی داد و حس خوب شعف و شادی درونی رو به دیگران هدیه کرد.گرچه نوشته های هر کس محل بروز احساست درونیشه و اصولا نوشتن راهیه برا کاستن از تالمات درون ولی خوب تو این شرایط جامعه کنونی فکر کنم هنرمندتر کسیه که بتونه لبخندی بر لبان سرد مردمان امروز این سرزمین یغما زده بنشاند . هر چند شما را صاحب روح لطیف و احساس نازکی و البته صاحب هنردیدم .

باشد که در پناه خداوند بزرگ همیشه دلت شاد و لبانت خندان باشد

ارادتمند : علیرضا

mehran